روزگاری شهر ما ویران نبود دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عرفان نبود هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
مرجعیت مظهر تکریم بود حکم او عالمی را تسلیم بود
یک سخن بود و هزاران مشتری آن هم از لوث قرائت ها بری
وای که در سالهای سیاه دوهزار کار فرهنگی شده پخش نوار
پشت پا بر دین زدن آزادگیست حرف حق گفتن عقب افتادگیست
آخر ای پرده نشین فاطمه تو برس بر داد دین فاطمه
در به روی رشوه گیران باز شد دشمنی با نائبش آغاز شد
بی تو دلهامان به جان آمد بیا کاردها بر استخوان آمد بیا
گوش کن اینک نوای جنگ را قصه ای از شهر بعد از جنگ را
قصه ای پرسوز تاب و التهاب قصه ای تلخ و سراسر اضطراب
قصه شهری که غرق درد بود آتش شهوت درونش سرد بود
شهر ما شب های خیبر یاد داشت رمز یا زهرا و حیدر یاد داشت
شهر ما همت درون سینه داشت با شهادت انس از دیرینه داشت
شهر ما روح خدا در دست داشت صد هزاران عاشق سرمست داشت
<>>
ناگهان این شهر ما بی درد شد آتش غیرت درونش سرد شد
حال رازها در شهر قصه چپ شده پوشش خاکی لباس رپ شده
دیگر از جبهه در اینجا رنگ نیست دیگر آن حال و هوای جنگ نیست
<>>